جدول جو
جدول جو

معنی شکوه داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

شکوه داشتن
(خِ دَ)
ترس داشتن. دارای ترس و بیم بودن. خطیر شمردن:
مرا رفت باید به البرز کوه
به کاری که بسیار دارد شکوه.
فردوسی.
میبیند که سیستان خانه خویش و اهل و فرزندان بگذاشتند از پیش چاکری از آن خویش برفتند، کنون از ایشان که شکوه دارد. (راحهالصدور راوندی). کسی را که بر خود غالب و قادر دانی... پیش او باادب می باشی و شکوه می داری... مگر اﷲ را بدین اوصاف نمی دانی که هیچ شکوه نمی داری. (کتاب المعارف).
چو زآن سیلها برنگشتی چو کوه
از این قطره ها هم نداری شکوه.
نظامی.
گفت کرّه می شخولند این گروه
ز اتفاق بانگ شان دارم شکوه.
مولوی.
- شکوه داشتن کسی را، از او ترسیدن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شکوه داشتن
(خِ تَ دَ وَ دَ)
گله داشتن. شکایت داشتن. گله مند بودن. (یادداشت مؤلف) :
گر نظیری شکوه از بی مهریت دارد، مرنج
عیب مولا را چو پوشد بنده دولتخواه نیست.
نظیری.
صائب از ناز و عتاب او ندارم شکوه ای
مد احسانی است از ابروی او هر چین مرا.
صائب تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شکوه داشتن
(خِ تَ دَ کَ دَ)
نهیب. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). توقیر. (المصادر زوزنی). جاه و جلال داشتن. بزرگ و با فر و شکوه بودن. ارج و ارز داشتن. منزلت و مقدار داشتن:
ز نادان بنالد دل سنگ و کوه
از ایرا ندارد بر کس شکوه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ کَ دَ)
اتکاء داشتن. اعتماد کردن:
طاعت دارید رسولانش را
تکیه مدارید چنین بر قضاش.
ناصرخسرو.
که خلقی بر او تکیه دارند و پشت
روا نیست خلقی به یکباره کشت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خِ دَ بُ دُ رُ مَ دَ)
آبستن شدن. (آنندراج). آبستن بودن. (فرهنگ فارسی معین) :
بسی بنت العنب شوخ است ای خم حفظ او می کن
که تا غافل شدی این دختر از مینا شکم دارد.
ملاطغرا (از آنندراج).
، شکمباره بودن. شکمو بودن: فلان کس اصلاً شکم ندارد، یعنی بسیار کم غذاست. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ بِ سَ رِ خوَدْ / خُدْ دَ)
نحس حساب کردن. نامبارک و بدیمن شمردن
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ تَ)
راغب بودن. اشتیاق داشتن. (ناظم الاطباء) :
چه ذوق از ذکر پیدا آید او را
که پنهان شوق مذکوری ندارد.
سعدی.
من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم
تو به یک جرعۀ دیگر چه بری از دستم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خِ کَ دَ)
سپاس داشتن. ثنا داشتن. خرسند و خشنود بودن. مقابل گله داشتن و شکوه داشتن:
زلفش نگر دلال دل از من چه پرسی حال دل
زآن زلف پرس احوال دل یا شکر دارد یا گله.
خاقانی.
نی نی از بخت شکرها دادم
چند شکوی که شوک بی ثمر است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ مَ دَ)
تردید داشتن. مقابل یقین داشتن. (یادداشت مؤلف). شک کردن:
ندارم هیچ شک کاین داوری را
بجز یزدان عادل نیست داور.
ناصرخسرو.
گر ترااشکال آید در نظر
پس تو شک داری در انشق القمر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکر داشتن
تصویر شکر داشتن
ثنا داشتن، خرسند و خشنود بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکم داشتن
تصویر شکم داشتن
آبستن بودن، آبستن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شک داشتن
تصویر شک داشتن
تردید و شک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکو داشتن
تصویر نکو داشتن
تحسین کردن، تمجید کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شک داشتن
تصویر شک داشتن
گمان بردن
فرهنگ واژه فارسی سره
باردار بودن، آبستن بودن
فرهنگ گویش مازندرانی